(خاطرات کوچه)



باز هم دروازه شب باز شد

قصه درد علی آغاز شد


شهر خاموش است و او در زمزمه

گریه دارد از فراق فاطمه


درد دارد، درد بی اندازه ای

ماجرای تازه تر از تازه ای


شرح درد و داغ را اندازه نیست

این مصیبت ها که چیزی تازه نیست


آسمان دیده است اشک و آه را

درد دلهای علی با چاه را


اشک را با ناله ها آمیخته

دست بر دامان شب آویخته


سر فرو کرده است در گوش زمین

لاله ای دارد در آغوش زمین


بس که در خود ریخته اندوه را

سوز آهش میگدازد کوه را



درد دیرین باز هم تاثیر کرد

خاطرات کوچه اورا پیر کرد


کوچه، آری کوچه دلواپسی

کوچه غربت، مسیر بیکسی


کوچه تنگی که شهر راز شد

غربت حیدر ازآن آغاز شد


ریسمان بر دست و پایش بسته بود

راه حتی بر صدایش بسته بود


سنگ کینه در تلاش افتاده بود

روی آئینه خراش افتاده بود


کوچه بود و عشق بود و خیرگی

قامت نور و سپاه  تیرگی


سر برآورد از تنور کینه ها

حمله ور شد سنگ بر آئینه ها


راهبندان شد. زمان آتش گرفت

گوئیا هفت آسمان آتش گرفت


برزمین خورد آسمان در کوچه ها

بود زهرا نوحه خوان در کوچه ها


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

! My اشپزی گمک گالری حدیث عیادة هلیا المتخصصة للبشرة و الشعر و التجمیل جراحی بینی و دغدغه های بعد از عمل نشریه آنلاین روستای کوشه مشاوره و روانشناسی Jennifer